باز باران پشت شیشه قصه های ناب می ریزد
باز دلتنگی ابری پیر،
حالیا ، برخیز!
دامن پر کنیم از ساغر و از مهر
بر سر اندیشه ام
- انگار
جلوه های خواب می ریزد
چشم هامان را بشوییم از خیال و وهم
آنسوی آسمان
-شاید
کسی رفته،
- دستی یک مشت آب می ریزد...
- وتنهاییم
درین خراب آباد خوف انگیز خاموشی
- که بغض ها در گلو خفته ست
و اشک
درون چشم آشفته ست
شما را چیست برهان
کز شما رازی ست بنهفته
سکوتی در درون قلب ها خفته
خدا را بس کنید ازاین سکوت سرد
کدورت، دلمردگی ها، درد
- سکوت برقلبهامان رنگ آزاراست
حکایت درد دیواراست:
جای پل دیوار می سازیم
برای قلبها هم دار می سازیم
- وتــنهاییم
تو می روی و در دلــــم غمی جوانه می کند
دوبــــاره از خـیــال تو ترانـــــه خانه می کند
ازاین به بعــد دل مرا سکوت ســــایه می زند
ترانه های بی صــــــــدا غمــم بهــانه می کند
تو می روی به خاطره ، به جان شعرهای من
و این دل شکسته را که آشیــــــــــانه می کند؟
دلم ز یــــــــــاد می برد همه بدی هــای تو را
و مهـــــــــرتو به قلب من غمی شبانه می کند
کنون گذشته ای زمن ، ز روزهای خاطـــــره
وعشــق را سکوت توست که جـاودانه می کند
بخند با گل ونسیم، حیـات را دوبــاره کن
به بی خیالی سحر، به بادها اشــــاره کن
تمام هستی بهار، تویی، تو پاک بین پاک
به روی شانه های بید، بهاررا نظاره کن
همین تویی که با توام، تمام گام های شب
برای گـام های او، تو بوسه را ستاره کن
دگــر تمام می شود بهــــار من، نیـــامدی
بهــــار را سپرده ام دگر، ترانــه پاره کن